در اين بي راهه ي غربت دلم خسته است و ماتم زا
عزيز دل به جون تو ، دلم خسته ست و بي فردا
دلم خواهد كه هر لحظه نگاهت را كنم پيدا
چه ها بر من شدست افسوس بدون تو ، بدون ما
به ابديت سپردم آنكه دل را عاشق مي كند و به تبعيت مي كشانم آنكه دل
را شناسايي كند اي آبي آبي كرانه هاي آسمان بايد كه برگردي !
خوابيدي بدون لالايي وقصه
بگير آسوده بخواب بي درد وغصه
ديگه كابوس زمستون نمي بيني
توي خواب گلاي حسرت نمي چيني
ديگه خورشيد چهره تو نمي سوزونه
جاي سيلي هاي باد روش نمي مونه
ديگه بيدار نمي شي با نگروني
يا با ترديد كه بري يا بموني
رفتي و آدمكا رو جا گذاشتي
قانون جنگل رو زير پا گذاشتي
اينجا قهرن سينه ها با مهربوني
تو ، تو جنگل نمي تونستي بموني
دلتو بردي با خود به جاي ديگه
اونجا كه خدا برات لالايي مي گه
مي دونم مي بينمت يه روز دوباره
توي دنيايي كه آدمك نداره
فرخنده موحدراد